این بازی از آن دسته بازی هایی نیست که در آن به دنبال نجات جهان باشید. جایی هم برای انتقام و کشت و کشتار نیست. قهرمان کوچک این داستان تنها و تنها یک هدف دارد؛ پیدا کردن تنها عشق خود در یک دنیای مکانیکی. دنیایی که مملوء است از ساختمان های خاکستری رنگ فرسوده با ابعاد نامتعارف که دور و اطرافشان را لوله ها، دریچه ها و فلکه های بزرگ و کوچک فرا گرفته است.
سطوحشان را ترک های دراز و کوتاه پوشانده و ماشین های عجیب و غریب مکانیکی در لابه لایشان دیده می شود. هر کسی مشغول انجام دادن کار خودش است و برایش اهمیتی ندارد که دور و برش چه می گذرد. اما این شهر آنقدر ها هم مرده و بی روح نیست. مثل هر شهر دیگری آدم های بد هم در آن وجود دارند و این قهرمان ماست که برای رسیدن به عشقش باید آن ها را از پیش رو بردارد.
آغاز داستان بازی با پرتاب شدن جوزف، شخصیت اصلی داستان، از بالای بلند ترین برج این شهر بی نام و سقوط او در درون زباله دانی حومه شهر صورت می گیرد. او یک روبات کوچک، فرسوده و بامزه است. با افتادن در زباله ها اجزای بدنش از هم متلاشی می شوند ولی او دوباره قطعاتش را سر هم می کند و به سمت شهر راه می افتد تا مسببین کاری که با او انجام شده است را پیدا کند.
هدف او پیدا کردن دوستش بِرتاست که توسط عده ای روبات بد کار که کلاه سیاه نام دارند ربوده شده و به کار اجباری در یک آشپزخانه گرفته شده است. اتمسفر بازی بسیار گیراست و به نوعی این حس را به شما منتقل می کند که جوزف تنهای تنهاست و این شهر خالی از سکنه است. محیط های بازی طراحی هنری خارق العاده ای دارند که همگی حاصل کار دست هستند و با فضای کلی داستان هماهنگی هنرمندانه ای ایجاد کرده اند. به سبب روایت شدن داستان در یک دنیای خیالی پر از روبات و ابزار مکانیکی، خالقین در طراحی نحوه ی پیشبرد مراحل آزادی عمل نسبتاً زیادی داشته اند؛ هر چند نمی توان گفت که از ظرفیت ها حداکثر استفاده را برده اند.
به عنوان یک بازی در سبک Point and Click، مکانیزم پیشبرد مراحل بسیار ساده و با انجام پازل ها و پیدا کردن اشیاء مختلف صورت می پذیرد. آزادی عمل چندانی در گیم پلی در اختیار بازیباز قرار نگرفته و بایستی راه حل پازل ها را در میان اشیاء مخفی شده در محیط بسیار کوچک هر مرحله و ترکیب کردن آن ها با استفاده از خلاقیت خویش بیابید.
در این میان بایستی به طراحی بسیار خوب هر شخصیت موجود در بازی اشاره کرد که اگرچه اصلاً سخن نمی گویند ولی با ایما ها و اشارات و همچنین حباب هایی که تصویری از منظور یا درخواست آن ها را به نمایش در می آورند تعامل و هماهنگی بسیار خوبی با محیط و کاراکتر اصلی دارند. هر مرحله در یک محیط مجزا جریان دارد که تنها چیز های محدودی در آن ها قابل تعامل هستند و علیرغم وجود جزییات فراوانی در هر محیط، چیز زیادی در آن ها نیست که با آن ها سر و کار داشته باشید و بخش اعظمی از هر محیط خالی و بی استفاده مانده که هم خوب است و هم بد؛ از طرفی باعث می شود که که بازیباز تلاش و جست و جوی فراوانی برای یافتن اشیاء قابل تعامل کند و از طرف دیگر به دلیل سخت بودن پازل ها و مشغول شدن بازیباز به حل کردن آن ها توجهات از روی محیط اطراف برداشته می شود و طراحی های زیبای هر مرحله به خوبی بازی های دو بعدی دیگر همچون Rayman و حتی Shank مورد توجه قرار نمی گیرند.
همانطور که گفتیم پازل های این بازی سخت هستند و برای حل کردن آن ها نیاز به تفکر شدید و حوصله زیادی دارید. اگر هم از عهده ی آن ها بر نیامدید بازی دو راهنمایی در اختیارتان قرار داده که می تواند در رد کردن هر مرحله به شما کمک کند. اولین کمک، راهنمایی های موجود در هر مرحله است که به صورت نقاشی های کشیده شده روی یک کاغذ هستند و اطلاعات مبهم ولی موثری در برای حل کردن هر پازل در اختیار بازیباز قرار می دهند. دومین کمک هم راهنمایی هایی هستند که از طریق تمام کردن یک مینی گیم به دست می آیند. ایرادی که می توان از این بخش گرفت اعصاب خرد کن بودن مینی گیمیست که برای هر بار دیدن راهنمایی مجبورید آن را تمام کنید و هر بار تمام کردن آن مدتی به طول می انجامد و باعث می شود که کلاً قید آن را بزنید. همچنین با پیشرفت در روند بازی، راهنمایی های نوع اول بسیار بسیار مبهم و غیر قابل درک می شوند که کار حل کردن پازل ها را کمی بیش از حد سخت می کنند. حل کردن هر مرحله نوعی حس پیروزی را به شما منتقل می کند. گویی که انگار باعث خوشحالی جوزف شده اید و به او در راه رسیدن به عشقش کمک فراوانی کرده اید. این خود از جذابیت های بازی است و در کنار پازل های دشوار ولی خلاقانه شما را به ادامه دادن بازی ترغیب می کند.
موسیقی های بازی به معنای واقعی کلمه عالی هستند و هرگز نمی توان هماهنگ بودن آن ها با طراحی محیط را کتمان کرد. اتمسفر بی نظیر بازی شاید بدون وجود این شاهکار ها هرگز به این خوبی نمی شد و بایستی به آقای Tomas Dvorak به خاطر آهنگسازی این ساوند ترک ها آفرین گفت.
ساخت این بازی توسط استودیوی مستقل Amanita مستقر در جمهوری چک صورت گرفته که از کار های معروف آن ها می توان به بازی محبوب اینترنتی Samorost اشاره کرد. طراحی بازی هم بر عهده ی آقای Jakub Dvorský بوده و واقعاً می توان به این اثر او لقب شاهکار را داد. طراحی بصری این بازی به حدی عالی بود که توانست جایزه ی بهترین طراحی هنری بازی از فستیوال بازی های مستقل در سال ۲۰۰۹ را از آن خود کند و از نگاه چندین وبسایت و مجله ی معتبر گیم به عنوان بهترین بازی مستقل سال شناخته شود.
Machinarium یک بازی دو بعدی سرگرم کننده با طراحی بسیار زیبا و موسیقی فوق العاده است. سخت است که بتوان از بازی ایراد بزرگی گرفت ولی بهتر می بود اگر که سازندگان مستقل این بازی کمی محتوی بیشتری در هر مرحله قرار می دادند تا فضا های بسیار زیبای بازی بی استفاده نمانند. اما هر پازل به خودی خود باعث مشغول شدن شما تا مدت ها و سوزان مقدار زیادی از فسفر های مغزتان می شود! اگر این بازی را تجربه نکرده اید حتماً آن را امتحان کنید. خوشبختانه این بازی برای پلتفرم های موبایل هم منتشر شده و تجربه ی آن روی تلفن هوشمند هم خالی از لطف نیست.